اي روي تو فتنه‌ي جهاني

شاعر : عطار

مبهوت تو هر کجا که جانياي روي تو فتنه‌ي جهاني
از هر سر مويم امتحانيکرده سر زلف پر فريبت
چشمت به کرشمه‌اي جهانيدر چشم زدي ز دست بر هم
بر زه که کند چنان کمانيابروي تو رستها چو تيراست
با طره‌ي چون تو دلستانيطراري را طراوتي نيست
بي عارض چون تو مهربانيندهد مه و مهر نور هرگز
هرگز ندهد کسي نشانيدر دل بردن به خوبي تو
هر ذره اگر شود زبانيخورشيد رخ تو را کند ذکر
از قالب من جز استخوانيتا من سگ تو شدم نماندست
در خون مفکن به هر زمانيمن خاک توام مرا چنين خوار
مرغي نپرد ز آشيانيدر عشق تو چست‌تر ز عطار